سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که پیشاپیش رایها تاخت ، درست را از خطا باز شناخت . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :1
کل بازدید :9576
تعداد کل یاداشته ها : 16
103/6/31
6:33 ص

افسانه عزیز و نگار از افسانه های کهن در منطقه رحیم آباد و اشکورات می باشد . خلاصه این داستان از زبان مردم اشکور و دیلمان چنین است :
عزیز و نگار در مکتب خانه دهستان خود زمانی را به آموختن می پرداختند و آشنایی آنها در چنین مکانی به عشق و دلدادگی انجامید . اما عزیز که تهیدست و زحمتکش بود ناگزیر برای یافتن کار مانند همه جوانان و مردان طالقان راهی گیلان شود و به اشکور رحیم آباد بیاید . در این سالهاست که مردی ثروتمند که از خویشاوندان نگار بود و در الموت می زیست از نگار خواستگاری می کند اما نگار این ازدواج را به شرایطی موکول می نماید که اولاً همسرش باید مردی ادیب و شعر شناس باشد و دیگر اینکه باید در مسابقات کشتی گیله مردی شرکت کرده و پشت حریفان را به خاک بمالد


 
نگار در این پیشنهاد به وصیت پدرش که گفته بود همسر مردی باش که تن و اندیشه اش نیرومند و سالم باشد ، عمل کرد . بعلاوه نگار نیز عاشق عزیز شده بود و می دانست که این ویژگی ها در او وجود دارد  . از این پس حوادث داستان به دربدریها و ناکامی ها و سختی فراوان یاد می گردد .  عزیز و نگار می کوشند که در برابر همه آنها ایستادگی کنند . داستان پیش می رود تا جائی که مادر عزیز که در داستان نماینده فرهنگ حاکم بر جامعه است ، وارد داستان می شود . او که به شکست تدریجی خود واقف است نمی خواهد نگار را فاتح ببیند و عزیز نیز در این کشمکش حیران است . به هرحال مادرعزیزبرای آن که بتواند نگار را که نماینده فرهنگ وتفکردیگریست از صحنه بدر کند به عزیز که پرورده خود اوست واینک سرگردان باقی مانده است می گوید: پسرم یکی از مادونفر باید از خانه بیرون برویم یانگار یامن ... این رابدان که اجازه نمی دهم دختر بهاء الدین   (نگار) تورا از من بگیرد .
عزیز و نگار تصمیم می گیرند با پیر خردمند دهستان مشورت نموده وچاره اندیشی کنند . به خانه پیرمرد آمدند ، که دارای یک اطاق و درهای مختلف بود . پیرمرد تنها و ساکت نشسته بود . عزیز ماجرای خود را با او در میان گذاشت . پیرمرد ضمن گوش دادن به حرف هایش بر روی پرده بلندی تصویری را زنده می کرد . وقتی سخن عزیز به پایان رسید ، پیرمرد از عزیز خواست که به تصویر روی پرده دقت کند ، متوجه شد که آنچه بر پرده نقش بسته تصویر خود اوست . عزیز به کنار تصویر رسید و آنرا سایه روشنی از دو انسان دیگر دید . یکی مادرش و دیگری نگار بود . به عقب رفت ، تصویر خود را واضح تر دید و سپس نزدیک شد و این بار سایه مادر را تاریک تر و چهره نگار را روشن تر دید . به پیرمرد گفت تصویر از آن توست . آنرا برگیر . عزیز تصویر را  گرفت و پاره نمود . سایه روشن تصویر مادر را دور ریخت . پیرمرد گفت از این لحظه برای تو خواستن و دوست داشتن ، یکی خواهد بود . امروز با کنار گذاشتن مادر خود انتخاب خود را کامل نمودی . بروید به پاکی آب و به روشنی نور و در حرکت رود ها به دریا بپیوندید . آنها از خانه پیرمرد بیرون آمدند و در چشم انداز خود سبزه زار هموار و زیبایی را مشاهده کردند . عزیز احساس کرد که همه چیز برایش معنای تازه پیدا کرد . زیبایی و حقیقت را در همه آنها می دید و سرانجام در سپیده دم روز بعد به کنار رودخانه ای رسیدند که پلورود ( بزرگترین رودخانه منطقه دیلمان ، طالقان و اشکور )  نام داشت و ناپدید شدند .
 
امروز آن رودخانه که تا آن زمان آرام و خاموش بود ، با هیاهوی امواج خویش سرود زندگی جاویدان آن دو دلداده را می خواند . در روایتی دیگر پیکر آن دو دلداده در کناره چشمه ارمرود به صورت سنگی در آمد که زیارت گاه مردم آن سامان است . ( تشابه با داستان عروس و داماد ) بطور قطع و یقین نمی توان گفت که داستان مربوط به چه دوره ای است . اما رگه هایی از اندیشه های اسماعیلیان دیده می شود .